چه قدر سخت می توان،
دلتنگی را راضی کرد
کنار حوض صبر بنشیند
مشتی آب به صورت بزند
آخر، دلتنگی بزرگ است امروز
بزرگتر ها گول نمی خورند
دلتنگی آنقدر بزرگ است امروز
که اندیشه از آن می ترسد
نکند دلتنگی ،گوشه پایی بزند
حوض صبرم بشکند!!
نکند دلتنگی کاری کند
خاطر عزیز نازنینتان مکدر سازد!
نازنین،تو همیشه آنجا بودی
پشت خوابهای آبی
پشت دلی مهتابی
هر بار که می رفتی،
خودم تا آن پشت می بردمت
مبادا زمینی ها،
بوی خوبت را قسمت بکنند!
این را من می دانم
اما دلتنگی نه!
آخر دلتنگی بزرگ است امروز
آخر بزرگتر ها بازی بچگی را از یاد برده اند
دلتنگی نازنین،در رگ احساس جاریست
هر لحظه به قلب عشق می ریزد
هر لحظه ز قلب عشق می جوشد
می خواهم برایش شعری بخوانم
آخر دلتنگی بزرگ است امروز
شعر لالایی بزرگتر هاست
شاید لختی،
چشمان منتظرش گرم شود.